داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..
داستان شماره 150
داستان شماره 147
داستان شماره 143
داستان شماره 142
قضاوت درباره دو نفر به هم چسبیده
بسم الله الرحمن الرحیم
تاریخ نویسان آورده اند، زنى در خانه شوهرش فرزندى زایید که (از کمر به پایین یک نفر بود) و از کمر به بالا دو بدن و دو سر داشت ، خانواده اش در مورد او تردید داشتند که آیا یک نفر است یا دو نفر، به حضور على (علیه السلام ) آمده و از این جریان سؤ ال کردند تا احکام او (مانند ارث و...) را بدانند.امیرمؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:وقتى که او خوابید او را امتحان کنید به این نحو که یکى از بدنها و یکى از سرها را بیدار کنید، اگر هردو در یک زمان بیدار شدند، آن دو یک انسان است و اگر یکى از آنان بیدار شد و دیگرى در خواب بود، بدانید که دو شخص هستند و حقشان از ارث به اندازه دو نفر است
داستان شماره 141
سؤ ال از معناى کلمه اى در قرآن
بسم الله الرحمن الرحیم
از ابوبکر سؤ ال شد معناى این آیه چیست که خداوند در قرآن مى فرماید:(وَفاکِهَةً وَاَبّاً) ابوبکر معناى اَبّْ را ندانست و گفت کدام آسمان بر من سایه افکند؟ و یا کدام زمین مرا به پشت گیرد، یا چه کنم در مورد کتاب خدا که چیزى را ندانسته بگویم ، اما فاکهة که معناى آن را مى دانیم (یعنى میوه ) اما معناى اَبّْ را خدا داناتر است .سخن ابوبکر به سمع على (علیه السلام ) رسید فرمود:عجبا! آیا او نمى داند که اَبّ یعنى علوفه و چراگاه ؟! و قول خداوند که مى فرماید:(وَفاکِهَةً وَاَبّاً ) بیانگر شمردن نعمتهاى الهى بر بندگانش است ، نعمتهایى از غذا که براى آنان و حیواناتشان آفریده است که به وسیله آن ، جان خود را زنده نگه مى دارند و بدن خود را نیرومند مى سازند. (فاکهة یعنى: میوه ها براى انسانها، اَبّ یعنى: علوفه و چراگاه براى حیوانات
داستان شماره 139
داستان شماره 135
داستان شماره 132
داستان شماره 131
داستان شماره 128
درباره زني كه سفيده تخم مرغ را بر جامعه خود ريخت تا معشوق خود را متهم كند
بسم الله الرحمن الرحیم
زني را در نزد عمر اوردند كه دامن مردي انصاري را گرفته بود وان زن به ان جوان انصاري
عاشق شده بود وبه هيچ وجه نميشد كه به وصال او برسد پس تخم مرغي گرفت و زرده ان را
بيرون اورده و سفيده خود را بر جامعه خود و ميان رانهاي خويش بريخت پس به نزد عمر امد
وگفت :يا اميراين مرد مرا در فعلان موضع گرفت و با من زنا كرد واينك مني اوست كه بر لباس
وميان رانهاي من شاهد گواه است
عمر خواست ان مرد عنصاري را عقوبت كند اميرالمومنين فرمود عجله نكن شايد اين زن حيله كرده باشد
سپس فرمود اب جوشيده حاضر كنيد كه در حال جوشيدن باشد .چون حاضر كردند فرمود بريزيد
بر ان سفيدي چون ريختند ديدند بسته شد فرمود ان را بچشيد چون چشيدند معلوم شد سفيده تخم
مرغ است بلاخره زن اقرار كرد كه دامن اين جوان پاك از تهمت پاك است و حد قذف بر زن لازم گرديد
داستان شماره 126
درباره گوسفندي كه از سگ حامله شد
بسم الله الرحمن الحیم
اعرابي از امير المومنين سوال كردكه سگي بر گوسفندي جهيد وان گوسفند حامله شد وزائيد فعلا بر ما مشكل شده است كه حكم سگ بر او بار نماييم يا حكم گوسفند
حضرت فرمود:اگر علف مي خورد گوسفند است اگر استخوان مي خوردسگ است
اعرابي گفت :گاهي علف مي خورد گاهي استخوان
حضرت فرمود :نگاه كن ببين اگه مثل سگ اب مي خورد سگ است واگر مثل گوسفند اب مي خورد گوسفند است
اعرابي گفت :هر دو قسم اب مي خورد
حضرت فرمود:نگاه كن ببين اگه در آخر گوسفندان ودنبال انها حركت مي كند سگ است اگر در وسط يا در جلو راه مي رود گوسفند است
اعرابي گفت:گاهي دنبال ميرود گاهي در وسط
حضرت فرمود :نگاه كن ببين موقع خواب مثل گوسفندان ميخوابد گوسفند است واگر بر سر دم مي نشيند سگ است
اعرابي گفت گاهي بر سر دم مي نشيند گاهي مثل گوسفندان مي خوابد
حضرت فرمود:نگاه كن ببين اگر مثل سگ بول مي كند سگ است و اگر مثل گوسفند بول مي كند گوسفند است
اعرابي گفت :گاهي مثل سگ گاهي مثل گوسفند
حضرت فرمود :او را ذبح كن اگر شكنبه دارد گوسفند است واگه ندارد سگ است
داستان شماره 124
به مسائل رسول پادشاه روم اللغزيه
بسم الله الرحمن الرحیم
فرستاده ملك روم از ابوبكر پرسيد :ان كدام مرد است كه اميد وار به بهشت نيست و از جهنم نميترسد واز خدا خوف ندارد وركوع نمي كند وسجود نمي نمايد گوشت ميته مي خورد وخون مي اشامد وفتنه را دوست ميدارد وچيزي را كه نديده درباره اش شهادت ميدهد وحق را دشمن ميدارد
عمر مبادرتبه جواب كرد وگفت كفري بر كفر خود افزودي
اين خبر به امير المومنين رسيد همه را جواب كافي وروشني فرمود عنقريب ذكر ميشود
حضرت فرمود :اين مرد كه مي گويد من اميدوار به بهشت نيستم وترس از جهنم ندارم واز خدا خوف ندارم اين مرد اوليا خدااست .دستان خداوند عبادت براي طمع و دخول در بهشت يا ترس از جهنم نمي كنند اينكه مي گويد از خدا خوف ندارم يعني خوف ندارد كه خدا براو ظلم كند. چون ميداند خدا ظالم نيست از عدل خدا خائف است وركوع وسجود نمي كند يعني در نماز ميت ركوع وسجود نمي كند واينكه مي گويد بي وضو نماز ميخوانم ان نماز ميت است واينكه ميگويد من ميته مي خورم يعني ملخ و ماهي مي خورم وان خون است واينكه مي گويد من فتنه را دوست دارم يعني اولاد را دوست دارم خدا مي فرمايد((انما اموالكم واولادكم فتنه )) واينكه مي گويد شهادت مي دهم به چيزي كه نديده ام يعني بهشت وجهنم را كه نديدم شهادت ميدهم كه حق است واينكه مي گويد من حق را كراهت دارم يعني مرگ را كه حق است كراهت دارم واينكه مي گويد انا ربكم يعني من صاحب استين باشم رب به مني صاحب و كم به معني استين است و اينكه مي گويد در زمين براي من است چيزي كه از براي خدا نيست يعني من زن وبچه دارم و خدا منزه وپاک از ان است وعيال و اولاد ندارد
داستان شماره 121
يهودي از ابوبكر سوال كرد و او گفت اين مسائل زنادقه است
بسم الله الرحمن الرحیم
چون رسول خدا از دنيا رفت يك نفر يهودي داخل مسجد گرديد وگفت كجا است وصي پيغمبر شما؟
مردم اشاره به ابوبكر كردند مرد يهودي گفت من مسائلي دارم كه فقط وصي پيغمبر ان را ميداند ابوبكر گفت بياور مسائل خود را
مرد يهودي گفت به من خبر بده از چيزي كه براي خدا نيست واز چيزي كه در نزد خدا نيست و از چيزي كه خدا نميداند
ابوبكر گفت اين مسائل زنادقه است ايا در اسمان وزمين چيزي هست كه خدا نميداند
اتباع ابوبكر خواستند ان مرد را بزنند ابن عباس گفت شما با اين مرد با انصاف كار نكرده ايد ابوبكر گفت مگر مقاله اورا نشنيدي ابن عباس گفت چرا شنيدم اگر جوابي داريد بگوييد واگر نه اورا در نزد كسي كه جواب دهد به درستي كه من شنيد م از رسول خدا كه فرموده: در حق علي بن ابيطالب (الهم اهد قبلعه وثبت لسانه
سپس ابوبكر با جماعت خود به خدمت امير امدند ابوبكر گفت يا ابالحسن اين يهودي مسائل زنادقه پرسش كرده
حضرت فرمود ان كدام است ؟
يهودي را گفتند مسائل خود را بگو واو بيان كرد
حضرت فرمود انكه براي خدا نيست شريك است خداي تعالي شريك ندارد وانكه در نزد خدا نيست ظلم است خداي متعال هر گز به بندگان خود ظلم نميكند و انچه خدا نميداند قول شما حضرات يهود است كه ميگوييد عزيزابن الله وخداوند تبارك تعالي فرزندي براي خود نميداند يهودي بعد از استماع اين جوابهاي شافيه گفت((اشهدان محمدارسوالله واشهدالااله الا الله))ان وقت ابو بكر وطايفه برخواستند وسر امير را بوسيدند
داستان شماره 119
در باره مردي كه دو دختر داشت ويكي را به جاي آن ديگر شوهر داد
بسم الله الرحمن الرحیم
مردي را دو دختر بود يكي از زن عربيه داشت وان ديگر را از زن عجميه جوان ان دختر را كه از زن عربه داشت خواستگاري نمود ه واورا تزويج كرد ومهره بداد چون شب زفاف رسيد پدر دختر حيله كرد وان دختر از زن عجميه داشت به خانه ان جوان فرستاد ان جوان بعد از زفاف بر او معلوم شد كه پدر زن او خيانت كرده است اين داوري پيش معاويه بن ابي سفيان بردند معاويه ندانست چه بگويد گفت برويد در كوفه و از علي سوال كنيد چون به خدمت ان حضرت رسيدند فرمود پدر دختر بايد ان دختري كه از زن عربه داشت اورا تجهيز كند به مثل صداقي كه داماد براي ان فرستاده بود وجوان ان زن را ترك بگويد تا عده او كه سر امد خواهر اورا به خانه در اورد پس از ان پدر دختر را بايد حد زد براي عقوبت اين عمل كه مرتكب شده است
داستان شماره 117
داستان شماره 116
داستان شماره 114
داستان شماره 113
داستان شماره 112